بعضی روزا اونقدر خسته از نشدنیایی که نمیتونی هیچ کاری کنی.
من نمیدونم بقیه چیکار میکنن که سریع به خواستشون میرسن، شایدم نمیرسن و این یه توهم درونی برا اینه که از کارم جا بزنم. من از این محیط خستم از این شهر فراری ام، اینکه باید همه درا رو بزنم تا بالاخره یکیش جواب بده اذیتم میکنه.
سعی کردم همیشه از راه درست و اون چیزی که عقل حکم میکنه، به خواستم برسم ولی بعضی وقتا سختیش طاقت فرسا میشه. با همهی اینا دلم برا تو خیلی تنگ شده برای تویی که انگیزه و ارامش این روزای من شدی (...)
بگذره و بگذره تا برسیم به مقصد :)